اسرائیل ام الفساد هستی

اسرائیل ام الفساد هستی

اسرائیل ام الفساد هستی

اسرائیل ام الفساد هستی

صلابت؛ از درس های بزرگ شهید مطهری برای ماست

صلابت؛ از درس های بزرگ شهید مطهری برای ماست


نویسنده: استاد رحیم پور ازغدی

اشاره:بخش اول تحلیل دکتر رحیم پورازغدی در خصوص دیدگاه های شهید مطهری در خصوص تساهل در حوزه نظر و عمل را روز گذشته مطالعه کردید. اینک بخش دوم و پایانی آن را با هم می خوانیم:
    من بحث “تساهل در حوزه حکمت نظری” را با اشاره ای به مسئله قرائات مختلف از دین و نظر استاد شهید مطهری دراین خصوص می بندم. بعضی سرتاسر دین را مجمل و متشابه و قابل برای هر قرائت و تفسیری می دانند و نتیجه هم می گیرند که همه قرائات، درست است یا اگر گوتاه بیاییم، همه قرائات، محترمند. اما آقای مطهری اصالت الحقیقتی است. اصالت القرائتی نیست. کسانی که “شک” را نه تنها به عنوان “متدولوژی” بلکه حتی به عنوان “ایدئولوژی” برگرفته اند، مطهری را در تفسیر دین، انحصارطلبی می دانستند که فهم خودش را درست می داند و برداشت اینها را التقاطی، مارکسیستی و لیبرالیستی با نقاب اسلام می داند. مطهری درباره “برداشت” یا “قرائت”، همان متدولوژی اجتهادی و جواهری را قبول دارد. او معتقد است که دین، محکمات و نصوصی دارد و ظنیات و متشابهاتی دارد. در محکمات آن که جای قطع است، یک قرائت بیشتر ممکن نیست. اینجا هرکس بگوید قرائت های مختلف است و من هم یک قرائت جدید دارم، می خواهد تحریف وتفسیر به رای یا تکذیب کند. در قطعیات دین و عقل، و آنجایی که نص و محکمات است، یک قرائت بیشتر امکان ندارد. این نظم تفسیری، مخصوص دین هم نیست. در تمام علوم همین گونه است. در همه علوم و معارف، محکمات و اصولی هست که اگر کسی خلافش رابگوید، نمی گویند که او نیز عالمی در این علم است بلکه می گویند او منکر این علم است. چون اکسیوم ها و اصول موضوعه آن علم را قبول ندارد. اما در متشابهات و ظنیات، مطهری قبول دارد که اینجا اختلاف قرائت و تکثر فهم و برداشت، وجود دارد. هم یک متفکر می تواند تجدید نظر کند وفتوایش عوض شود وهم متفکرین دینی متعدد می توانند با هم اختلاف داشته باشند ولی این در حوزه ظنیات و متشابهات است نه قطعیات.
    در این حوزه نیز ایشان شرط می گذارد، شرط عقلایی. و آن این است که اینجا هم هر قرائتی، حجت نیست. هر کسی شب خوابید و صبح بیدار شد نمی تواند بگوید من یک قرائت جدیدی از دین پیدا کرده ام. او باید در این فن، کارکرده باشد. مثل پزشکی، معماری و مهندسی و هر فن دیگری است. متخصصین هر فن در محکمات آن علم، بیش از یک قرائت ندارند و در متشابهات آن، حق قرائت ها و تجدیدنظرها و اختلاف ها وجود دارد اما برای چه کسانی؟ چه کسی حق دارد یک قرائت جدید در معماری بدهد؟ کسی که معمار باشد، کسی که متدولوژی تفسیر دین را نمی داند، کسی که اصول دین را قبول ندارد، آیا می تواند در فروع دین، قرائت جدید بدهد؟ در هیچ حوزه علمی، هیچ یک از عقلا، این اجازه را نمی دهند، چرا باید در حوزه معرفت دینی، این اجازه را داد؟ این پاسخی است که مطهری به بحث “قرائات” می دهد. حال اگر کسی در این حوزه آمد ونظراتی را مستدل و با متدولوژی درست، ارائه داد، آری همه آن قرائات، محترم و ماجور هستند. چنانچه که الان متکلمین، فقها، مفسران و... با اینکه در برخی فروع و مسائل (نه در همه چیز دین)، گاه اختلاف دارند وهر متفکری هم خودش و هم مقلدین وتابعینش ماجورند. این باز بدان معنی نیست که همه آنها درست می گویند. خیر، نمی شود چون نظریه متضاد یا دو نظریه متناقض، همگی درست و صراط مستقیم باشند، یکی درست می گوید و بقیه غلط می گویند یا اصلا هیچ یک درست نمی گوید. اما همه محترم و ماجور است برای اینکه از راه منطقی و درست و معقول آمده اند. والا اگر کسی این مرزی را که مطهری کشیده است قبول نداشته باشد دیگر قرائت و قرائت بازی، یعنی هرج و مرج. یعنی استبداد. یعنی من و قرائت من، ملاک است نه حقیقت.
    و معنی این قرائت بازیها، آن است که شما به دشمن خودت، و به مستبدین هم اجازه می دهی که بگویند: قرائت من از دین،این است و براساس آن هم عمل می کنم. اگر وارد قرائت بازی بدون متدولوژی، شدید، معنی آن این است که به مستبدین هم اجازه داده ای که قرائت خود را داشته باشند وآن را علیه تو اعمال کنند. آن وقت دین وقرآن واخلاق و همه چیز پا در هوا است. این تساهل در تفسیر دین و قرائت از دین، به معنی نفی امکان داوری له یا علیه قرائات است و نوعی آنارشیزم معرفتی است.
    بخش دوم و آخر عرایضم مربوط به دیدگاه آقای مطهری در مورد “تساهل در حکمت عملی” است. گفتم که مطهری، هم با انجماد دینی وطالبان گری صریحا درافتاد(مثلا در “کتاب اسلام ومقتضیات زمان” ، مطهری را ببینید که خیلی از دگم های جامعه مذهبی را شکسته است. بحث تحریف های عاشورا ببینید. در زمان او نقد روضه و روضه خوانی، جرات بسیاری می خواست. ایشان صریح گفت چرا روضه دروغ می خوانید؟ بحث حجاب، بحث حقوق زن، مباحث حقوق بشر، سوسیالیزم و سرمایه داری و مباحث دیگر)، از طرف دیگر با نواندیشی انحرافی دینی درافتاد که با عنوان “تفسیر مدرن” و “برداشت جدید”، تاویلات غیر دینی از دین می کردند ومن اینجا یک جمع بندی کنم و وارد بخش دوم عرایضم بشوم، و آن این است که برادران وخواهران، این نکته مهم است و امروز به درد نهضت وانقلاب ما هم می خورد چون حکایت همچنان باقی است. آن دو نوع مخالفت با مطهری هم همچنان باقی است. به نظر من این “صلابت”، یکی از درس های بزرگ مطهری برای ما است. امروز ما باید این نتیجه را بگیریم که انقلابی که با “یقین”، شروع شد با “شک”، نمی تواند ادامه پیدا کند. انقلابی که با “یقین”، شروع شده، با “یقین” باید ادامه پیدا کند. با “شک” نمی تواند ادامه پیدا کند. تا خود انقلابیون در انقلاب، شک نکنند، دیگران جرات نمی کنند در آن انقلاب، شک کنند. تا خودمان در خودمان شک نکنیم و اسباب شک به وجود نیاید، دیگران جرات نمی کنند به ما شک کنند. انقلاب ودین با بهای سنگینی بدست آمده و ارزان نباید از دست برود و در واقع، مطهری به ما آموخت که با صدای بلند بگوییم: ما از در ب پشتی، وارد تاریخ نشده ایم تا پاورچین از تاریخ، خارج شویم یا کسانی بتوانند ما را از تاریخ، بیرون کنند. ما روز روشن، دروازه تاریخ را کوبیدیم و وارد شدیم و بنا هم نداریم آن را ترک کنیم. اگر مخالفین ما نمی توانند ما را تحمل کنند، ترجیح می دهیم آنها را ترک کنند. این استدلال مطهری، استدلال درستی بود. عده ای لیبرالیست یا مارکسیست بودند. ولی می خواستند مذهب را هم مصرف کنند چون فکر می کردند “مذهبی حرف زدن” در جامعه مذهبی و در دانشگاه بین مسلمانها، یک رانت است، رانت قوی برای جلب افکار عمومی است لذا سخنان خود را با ادبیات مذهبی، ترویج کردند و مطهری جلو این اغواگری آنها را گرفت و البته قیمتش را هم پرداخت و این بود که عرض کردم “شهید نبرد تاویل” است و این نبرد همچنان و شاید همیشه ادامه دارد.
    و اما در باب تساهل در حکمت علمی، مطهری چه موضعی گرفت؟ “تولرانس” یک مفهوم غیردینی و لیبرالی است و من فرض می گیرم که همه این را می دانند که تولرانس و تساهل، غیر از تسامح و رفق و مدارا در فرهنگ اسلامی است. البته مصادیق مشترکی هم دارند ولی از نظر تئوریک، توجیه آنها با هم متفاوت است. از نظر علل تاریخی نیز با هم متفاوت هستند. راجع به مدارا و تساهل اسلامی، تاکید بر حقوق بشر، رعایت ظرفیت مردم، آیه و حدیث زیاد وجود دارد که من وارد آنها نمی شوم و فرض می کنیم این هم روشن است که چرا یک دفعه، بحث “خشونت و تساهل”، چند سال است در ایران و یکی دودهه است در سطح جهان و جهان اسلام از طرف رسانه های غرب، باب شده و چرا مسئله اصلی شده است؟ فرض ما این است که دوستان همه با هم توافق داریم که اگر یک دین درصدر فهرست همه ادیان ضد خشونت باشد، آن، اسلام است که برای حرمت مردم و حیثیت و آبروی آنها و برای هر قطره خونشان، حرمت قائل است و وقتی علیه فردی بی گناه، اعمال خشونت شود، اگر بدنش سرخ بشود دیه اش اینقدر، اگر کبود بشود اینقدر و . . . در دنیا عذاب و در آخرت هم عذاب، ولی چرا، این اسلام که دین جهاد و عطوفت است، دین مدارا و خشونت- هریک در جای خودش- است، چرا ناگهان متهم شده به دین خشونت؟ آن هم از طرف بلوکی که خودش رکورد خشونت در دنیا است یعنی نظام لیبرال سرمایه داری؟ چون هژمونی لیبرال سرمایه داری، اصولا رکورددار خشونت در کل تاریخ بشر تا امروز است و عظیم ترین جنگهای بین المللی را وزارتخانه ها و سلاح های میکروبی و کشتار جمعی را در جهان دارند که در تاریخ سابقه نداشته است و اینها همه جزء سوغاتهای مدرنیته است. همین الآن که ما اینجا نشسته ایم، کلاهک های هسته ای برای هر کدام از ما سهمی آماده شلیک گذاشته اند و آن وقت اینها دارند در دنیا علیه خشونت، صحبت می کنند. کسانی که در ویتنام، سر یک بچه را می گرفتند و جمجمه او را می کوبیدند به درخت و وقتی متلاشی می شد، قاه قاه می خندیدند، کسانی که در حلبچه، بمبهای شیمیایی ریختند و پنج هزار زن و بچه را روز روشن کشتند و صدای آن در دنیا هم در نیامد، آن وقت اینها به بچه مسلمانهایی که در خط مقدم جبهه هم وقتی راه می رفتند، مراقب بودند پایشان را روی مورچه ها نگذراند خشونت طلب می گویند یعنی آنهایی که برای صبحانه، آدم، کباب می کنند به اینها که حریم انسان بی گناه را حریم خدا می دانند، اتهام خشونت و مظاهر خشونت می زنند؟ این صحنه را من دیده ام که در خط مقدم جبهه زیر آتش خمپاره، حواسش بود که مورچه ها را له نکند. به این بچه ها می گویند خشونت طلب! آنوقت منادیان مدارا و تسامح، کسانی شده اند که هرلحظه دگمه ای را فشار بدهند میلیون ها انسان را در دنیا می کشند. آیا کلمات معنی شان عوض شده است؟ اینها چرا بحث خشونت و تساهل را دم گرفته اند من روی این قضیه خیلی فکر کرده ام.
    مدرنیته، سه فرزند به نامهای “لیبرال سرمایه داری” ، “مارکسیسم” و “فاشیسم” دارد که در نیم قرن اخیر بزرگترین مظاهر خشونت تاریخ بشر بوده اند. این هر سه فرزندان مدرنیته و پدران خشونت هستند. “خشونت” در آکادمیهای غرب، تئوریزه و در لابراتورهای غربی، تبدیل به تجهیزات کشتار جمعی شد. کجا خشونت تئوریزه شد و آنوقت به چه کسانی می گویند خشن؟ به جوانانی و ملتی که از شرف خودشان دفاع کرده و می کنند! شما می خواهید جوهر مقاومت را بشکنید، می خواهید بگویید دوران انقلاب و مقاومت در برابر ارباب دنیا به سر رسیده است. منظورتان از خشونت، مقاومت و جهاد است والا شما پدران و مادران خشونت، هر دو هستید. چرا انقلابیون که از شرف و حقوقشان دفاع می کنند در تبلیغات آقایان در درون و بیرون کشور و در سطح جهان، متهم به خشونت می شوند؟ این بود بحث “تساهل” ، در واقع، فراخواندن به تسلیم و ترک جهاد است. این که “مجاهدین” می شوند”خشونت گرا” و وابسته ها و خائنین، می شوند عقل گرا و ملایم و متین!، اینکه می گویند دوران جدید، دوران دفاع با مقاومت و وداع با انقلابهاست، اینها همه معنی دارد. اینها یک پروژه تبلیغاتی و جنگ روانی از طرف هژمونی لیبرال سرمایه داری علیه ملت های جهان سوم است. این اندیشه تولرانس، غیر از مدارا و تسامح اسلامی است، ما معتقدیم که اسلام، بزرگترین پشتیبان “تسامح حداکثر” و “خشونت حداقل” است.
    “تسامح و جذب در حد اعلی” و “خشونت و دفع در حد ضرورت”، این است پیام اسلام و انقلاب و این عقیده تمام بچه هایی است که برای انقلاب و اسلام از جان خود گذشتند و باز هم خواهند گذشت. اما اندیشه تولرانس که غیر از مدارا و تسامح است چطور پیدا شده؟ و چرا دارد ترویج می شود/ من عرضم را با این توضیح به پایان خواهم برد و امیدوارم بعضی از عباراتی که به کار می برم منشا سوءتفاهم های جدیدی نشود. اقتصاد آزاد، اخلاق آزاد، احزاب آزاد و جوهر این مفهوم خاص از آزادی و تساهل، به معنای “سعادت انسانی” در مفهوم لیبرالی و سرمایه داری آن مربوط است. اساسا اینها قائل به حق و باطل نیستند. تولرانس و تساهلی هم که مطرح می کنند با این مبناست.
    ریشه تئوریک اش این است که اصلا حق و باطل یعنی چه؟ اصلا چه کسی گفته که حقیقتی هست؟ کی گفته حقیقت آن قدر مهم است که باید به خاطرش خودی و غیرخودی داشت و مرز کشید؟ کی گفته حقیقت ثابت و دست یافتنی است. تازه اگر هست چه کسی گفته که قابل کشف است؟ بلکه هر کسی یک قرائت از حقیقت دارد. یک دسته از اینها می گویند “حقیقت” ای که کار نیست. یک دسته می گویند اگر هم هست به ما مربوط نیست و دخالتی در سعادت انسان ندارد دسته سومی می گویند که اگر “حقیقت مربوطه” ای هم هست. قابل فهم و کشف قطعی مطلقا نیست و هرکس سهمی دارد و دسته چهارمی می گویند قابل درک هم که باشد، اصلا مهم نیست و آنقدر اهمیت ندارد که براساس آن صف بندی کنیم و خودی و غیرخودی و جهاد و خشونت و . . . راه بیفتد، پس “ حقیقت” ، یا نیست یا اگر هست، قابل دستیابی و دسترسی نیست. مجمل و مبهم است و تشخیص قطعی از آن نمی توان حاصل کرد و امکان داوری در آن نیست. ریشه اینها همان مفهوم خاص است از اندیویدالیسم سرمایه داری است که استاد مطهری به آن اشاره می کند. باید به ارتباط این مفهوم از آزادی دموکراتیک و تولرانس عقیدتی با نوع خاصی از مواجهه حقوقی که همین آقایان با مفهوم “مالکیت” و رویکرد لیبرال در باب “معیشت” دارند توجه می کنیم و از خودمان بپرسیم که چرا در راس فهرست این Civilsociety ، امنیت سرمایه گذاری ربوی است؟ چرا؟ چرا از اینجا شروع می کنید؟ چرا ما در همه “حقوق طبیعی” در رویکرد جامعه مدنی جان لاک، حق “مالکیت خصوصی” است؟ بدون حد و مرزی که عدالت در مورد آن اعمال شود. اینها سئوالات مهمی است. این سئوالات را نمی گذارند بپرسیم. در محافل دانشگاهی هم نمی گذارند بپرسیم. متفکرینی که در غرب این سئوال را کردند کتابهایشان در ایران ترجمه نمی شود. هیچ کس هم نمی پرسد چرا این کتابها را ترجمه نمی کنید؟ چرا یک فیلسوف لیبرال سرمایه داری درجه 3 تمام کتابها و مقالاتش در ایران ترجمه و ترویج می شود در دانشگاهها و یک حزب منادی و بوقچی دارد چندین مجله و نشریه اخبارش را دارند نشر می دهند اما، فیلسوفان درجه یک و دو که در همان اروپا بارها و بارها امثال او را نقد کرده اند و ده ها برابر آثار عمیق تر دارند، چرا ترجمه نمی شود در ایران؟ چرا مافیای روشنفکری، این دیدگاه ها را بایکوت کرده اند؟ چرا؟ من از مافیای روشنفکری صحبت کردم ضمن این که کاملا به ضرورت “روشنفکری دینی” معتقدم که الآن جایش نسبتا خالی است. روشنفکری دینی باید اصالتهای مبنایی را از دین بگیرد و مجال جولان و نواندیشی و طرح سئوالش را از طریق تحصیلات آکادمیک جدید اخذ کند. در تعامل حوزه و دانشگاه است که روشنفکری دینی به شرطی که اولا “روشنفکری” باشد یعنی خلاق و مولد باشد نه مترجم و مقلد، و ثانیا دینی باشد نه التقاطی و اهل تفسیر به رای، ضرورت این روشنفکری دینی کاملا مورد قبول است.
    یکی از اصول این نگرش که الآن در ایران هم تبلیغ می شود می گوید که “دولت” ، هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه فرهنگ، باید بی طرف باشد. این نطریه “دولت بی طرف” از کجا آمده است؟ کسی که یک جلد کتاب تاریخ فلسفه سیاسی در غرب را خوانده باشد، می داند از کجا آمده است. نظریه “دولت بی طرف” می گوید که دولت و حکومت در عرصه اقتصاد، بی طرف است یعنی نباید دغدغه عدالت داشته باشد. بازار آزاد و رقابت آزاد و فقط نظم و امنیت و آزادی برای رقابت کافی است. نظریه “دولت بی طرف” در عرضه فرهنگ، می گویند دغدغه “حقیقت” نباید داشت. دولت فقط مسئول امنیت و نظم و آزادی است. دغدغه حفاظت از عدالت و حقیقت و پس زدن تهاجماتی که به حقیقت و عدالت و ارزشهای انسانی می شود، به دولت مربوط نیست. این نظریه” دولت بی طرف” که دولت، در آن شخص ثالث است و نباید در حوزه عدالت و اخلاق، دخالت کند از کجا آمده است؟ البته توجه بدهم که منظور بنده، دفاع از “دین دولتی” و “دین بخشنامه ای” یا “اقتصاد دولتی و بخشنامه ای “ نیست. فرق است بین دین دولتی و دولت دینی.
    ما از دولت دینی داریم حرف می زنیم نه از دین دولتی، و فرق است بین اینکه شماسیاست و فرهنگ واقتصاد را به چشم بازار آزاد نگاه کنید و بگویید همه چیز بازی است و قواعد بازی را رعایت کنید و بروید جلو! خوب، قواعد این بازی ها را چه کسی معلوم کرده؟ داور این بازیها کیست؟ فرق می کند که این ایده را بگویید یا قائل باشید که دولت، ضمن پرهیز از دولتی کردن دین واقتصاد و فرهنگی و سیاست، ضمن پرهیز از اینکه دائما حزب های دولتی و روزنامه های دولتی راه بیندازد، در عین حال مسئول است. در حوزه اقتصاد، مسئول “عدالت” و در حوزه فرهنگ، مسئول “حقیقت” است. در آن تفکر، دولت فقط “ژاندارم امنیت” و “ضامن آزادی” است و دیگر هیچ. یعنی نظارت وارشادی نباید باشد. اینها می گویند اگر گفتی “ارشاد”، این توهین به انسان و بشر است. “ارشاد”، ولایت و هدایت و این نوع گفتمان، اینها همه توهین به بشر است. چون وقتی می گویی”هدایت”، مفهومش این است که افرادی هستند که شعورشان نمی رسد و قبلا هدایت نشده اند. وقتی تو از “هدایت”، و “ضلالت” حرف می زنی، به یک عده ای توهین می کنی!! کلمه “هدایت” در این تفکر، توهین و تجاوز به حقوق بشر است. بنابراین نه فقط آزادی و تساهل بلکه معنی “برابری” هم در این منطق، تحریف می شود. آقای مطهری معتقد است ارتباط لیبرالیزم با سرمایه داری در آغاز دوره رنسانس، یک تقارن اتفاقی نبوده است. من فکر می کنم که این کشف مهمی است . نمی گویم کسی قبل از او این را نگفته است. چرا. کسانی قبل وهمزمان با او این را گفته اند، اما زاویه نگاه مطهری، زاویه نگاه برجسته ای است. ایشان معتقدند که ارتباط لیبرالیزم با سرمایه داری در آغاز دوره رنسانس، یک تقارن اتفاقی نیست. فلسفه لیبرال آمد تا سرمایه داری را و نظام طبقاتی را تئوریزه کند وتوجیه و تطهیر کند. لیبرالیزم، جاده صاف کن فاصله های طبقاتی و نظام سرمایه داری است و مخالفت طنزآلود متفکران لیبرال با هر گونه “اصول گرایی ایدئولوژیک”، بیهوده نیست بلکه یک واکنش حساب شده از طرف پاسداران فرهنگ سرمایه داری واخلاق اباحی مسلک است و اینها نشان می دهد که چرا “معرفت شناسی حسگرای لیبرال” ، تمام توانش را برای نسبی کردن ارزشها، برای شخصی کردن حق و حقیقت و عدالت گذاشته و تمام توانش را گذاشته برای معطوف کردن گرایشات اخلاقی جامعه به سمت “اصالت لذت” و “اصالت سود” که هسته فلسفه اخلاقی لیبرالیزم است.
    مطهری نشان داد که اینها همه اضلاع یک موجودیت هستند وبر هم سوار می شوند و یک تمدن حیوانی را تشکیل می دهند. طبقه جدید سرمایه داری اروپا که چیزی نبود و تازه داشت چیزی می شد، برای رشد کردن، احتیاج داشت به ابای گری در اخلاق وارزشها و دیانت وعدالت. این احتیاج را لیبرالیزم برآورده کرد برای این که لیبرالیزم، زیادت خواهی، دین سکولار را، مصرف پرستی واقتصاد آزاد را، توسعه را، مالکیت نامحدود را تئوریزه کرد واینها امکان نداشت مگر بعد از حذف- به قول آقایان- جزمهایی اخلاقی و عقیدتی.آن جزمها باید بشکند. باید اخلاق و ارزشها و دین، همه نسبی و شخصی و خصوصی بشود و اعتبار خود را از دست بدهد، تا بشود این کارها را کرد و در راس همه هم، دستکاری عنصر دیانت و دین و معرفت دینی بود واین کار از 20 سال پیش در جهان اسلام، در مصر ، شمال آفریقا، توسط کسانی مثل نصرحامد ابوزید، در شبه جزیره هند و پاکستان کسانی مثل فضل الرحمان و کسانی مثل محمد آرکون ودیگران شروع شد و بعد از 10 سال، مقلدین و مترجمین درجه 2 آن در ایران شروع کردند به نسبی کردن دین و شخصی کردن اخلاق و تفکیک دین از سیاست و همه اینها در راستای تلاشهای اصلاحات سرمایه داری و آمریکایی است. واین کار 20 سال است که در جهان اسلام، شروع شده است. از وقتی که صدای امام در گنبد تاریخ پیچید و “جنبش بیداری دینی” در جهان اسلام ایجاد کرد احساس کردند باید آتش این فوندامنتالیزم را خاموش کنند به قول خودشان، از طریق جنگ و محاصره نشد حال از طریق متلاشی کردن هسته فکری و معرفتی انقلاب، این کار شروع شده و هنوز ادامه دارد. کمترین لازمه لیبرالیزم، سکولاریزه کردن دین، مادی کردن نهاد دین، به زمین آوردن خدا و حقیقت برای تامین منافع سرمایه داری بود، لازم بود آخرت، نفی بشود یا تاویل بشود، دکترین “کمال و کمال طلبی”، مسخره شود، مفاهیمی مثل ایثار، انفاق، زهد، قناعت، جهاد، شهادت، توکل، همه مسخره شوند و تشدید جنون آمیز سیکل تولید و مصرف هم در نظام آکل و ماکولی سرمایه داری، تشدید شود. نتیجه این می شود که دین واخلاق، امری خصوصی اند و در مسائل خصوصی باید تساهل و تولرانس داشت، هر کسی سلیقه ای دارد، هر کسی به سلیقه خودش عمل می کند. دین وارزشهای دینی، مال یکشنبه ها در کلیسا و جمعه ها در نماز جمعه، اما اگر قرار شد دین واصول عقیدتی دین وعدالت علوی که بیخ یقه مسئولین و متصدیان اختلاس چی و رشوه خوار را می گیرد و می کشد پایین و حاکمان سوءاستفاده چی را با مغز برزمین می زند، آن عدالت علوی، آن دکترین عهدنامه مالک اشتر، اگر قرار شد وارد حکومت و مسایل اجتماعی و امور پابلیک بشود، اینجا دیگر نه. از این جا به بعد خط قرمز است!! و دین، امری خصوصی می شود و ارزشها هم که قرار شد نسبی باشد و اعتبار بین الاذهان و عام نداشته باشد، عیسی به دین خود، قیصر به کار خود، این همان تقسیم کا ربین عیسی و قیصر می شود که هرکدام، فنکسیونهای اجتماعی خودشان را داشته باشند و در کار دیگری دخالت نکنند!! نهاد “دین” از نهاد حکومت و دنیا جداست. بنابراین آن فرهنگی که می گوید همه اصول، مبهم اند و هرکسی قرائتی دارد و مجاز است که قرائتی داشته باشد و ملاک عامی برای تشخیص حق و باطل نیست، معلوم است که انقلاب و اصولگرایی و ایدئولوژی اینها همه جزمگرایی اتوپیستی خواهد بود و انحصارطلبی است و طبیعی است که دین را از دولت جدا کند، اخلاق را از سیاست، دانش را از ارزش، دنیا را از آخرت، حق را از تکلیف همه اینها باید از یکدیگر جدا شوند برای اینکه پیکره انسان، باید مثله و متلاشی بشود و با عقیده و زندگی عقیدتی، تحت عنوان بنیادگرایی، مبارزه شود.
    این تفکر جدید باید می آمد و انسان راحیوان اقتصادی،تعریف می کرد، فلسفه زندگی را “خوشباشی” می ساخت و روح مذهب واحکام دین و مفاهیم ارزشی حق واصول و هر باید و نبایدی رااز سرراه باید برمی داشت. بین آنها و حاکمیت باید فاصله ایجاد می کرد تااین مقولات ارزشی رابگویند که آقا اینها انتزاعی و شخصی هستند وخلاصه این که شعار لیبرالیسم، این شد که “جرات مسخره کردن همه ارزشها و اصول را داشته باش”، هرگز اتفاقی نبود.